ماشین رو زدم بغل رفتم تو مغازه ی کوچیک بستنی فروشی. ظاهر مغازه برا خیلی سال بود. پیرمرد رو می شناختم. از قدیمیای این صنف تو کل شهر. گفتم: حاجی یدونه بستنی قیفی یدونم فالوده بهم میدی؟
گفت: فالوده تموم شده جوون! دیگه آخرای راهشه کم کم! در یخچالشو باز کرد. بوی گلاب و وانیل کل مغازه رو پر کرد. گفتم: عه خب چرا؟ گفت: دیگه کم کم هوا سرده مردم نمیخرن ازمون. گفتم: خب پس بستنی قیفیا رو دوتاش کن. اتفاقا به نظرم هوا که سرد بشه بیشتر می چسبه فالوده و بستنی! همینجور که با قاشقکش بستنی ها رو فرو می کرد تو قیف ادامه داد: بستنی جسمش سرده ولی طبعش گرمه. تو همین هوا هم می چسبه هم مشکلی پیش نمی آد برا بدن آدم.
با خودم گفتم مشکلی هم پیش بیاد من یکی ازش دست نمی کشم :)
درباره این سایت